جدول جو
جدول جو

معنی زاج سور - جستجوی لغت در جدول جو

زاج سور
مهمانی و سوری که در روز حمام رفتن زن زائو می دهند، برای مثال خزائن تهی شد در آن زاج سور / درون ها پر آمد ز عیش و سرور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۴)
تصویری از زاج سور
تصویر زاج سور
فرهنگ فارسی عمید
زاج سور
نام شادی و جشن و سوری باشد که بهنگام زائیدن زنان و ایام ولادت کنند، (برهان قاطع) :
خزائن تهی شد از آن زاج سور
درونها پر آمد بعیش و سرور،
و رجوع به فرهنگ شعوری، فرهنگ رازی، آنندراج و رجوع به زاج در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زاج سور
جشن و سروری که به هنگام زاییدن زن منعقد کنند
تصویری از زاج سور
تصویر زاج سور
فرهنگ لغت هوشیار
زاج سور
جشنی که به هنگام حمام رفتن زن تازه زایمان کرده برپا می کنند
تصویری از زاج سور
تصویر زاج سور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاج سبز
تصویر زاج سبز
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زنگار معدنی، دهنه، دهنه فرنگ، دهنج
فرهنگ فارسی عمید
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
لغت نامه دهخدا
(جِ اَ وَ)
زاج الاساکفه. زاج مطبوخ. رجوع به این دو لغت شود
لغت نامه دهخدا
(جِ بُ / بَلْ لو)
اسم فارسی شب یمانی (زاج سفید) است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و رجوع به مفردات ابن بیطار شود
لغت نامه دهخدا
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره:
از این زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ،
فردوسی،
، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب،
و رجوع به زاغ سر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ فَ)
زاد راه. توشه. آنچه مسافر از خوراک برای سفر خود بردارد. رجوع به زاد و زاد راه و توشه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ سَ)
زاج آهن و رجوع بدان کلمه و زاج اخضر و مفردات ابن بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(جِ سَ)
بزرگ. گرامی سرور. ارجمند:
چو تخت آرای شد طرف کلاهش
ز شادی تاج سر میخواند شاهش.
نظامی.
از پی آن گشت فلک تاج سر.
نظامی.
، تاج سر بودن. بزرگ و مافوق و سرور بودن:
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن
که زیب تخت و سزاوار ملک و تاج سری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
زاج سور، رجوع به زاج سور شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
زاج سرخ. بسیار شبیه میطرانا است و جمعی بغلط آنها را یکی دانسته اند. دارای بوئی تند و قی آور است. جوف یک نوع از زاج سوری که در مصر بدست می آید تیره متخلخل وجوف نوع دیگری از آن روشن و شفاف است. این دو نوع از لحاظ خواص با یکدیگر تفاوت بسیار دارند. (از مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی. کنایه است از شخص سیاه چرده:
بدست یکی زاغ سر کشته شد
به ما بر چنین روز برگشته شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از با سور
تصویر با سور
نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج سر
تصویر تاج سر
بزرگ، گرامی، سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ سر
تصویر زاغ سر
آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد، ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاج اسود
تصویر زاج اسود
زاگ سیاه، شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاج بلور
تصویر زاج بلور
شب یمانی زاگ مها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد خور
تصویر زاد خور
پیر سالخورده فرتوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد سرو
تصویر زاد سرو
سرو آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد سفر
تصویر زاد سفر
توشه، آنچه مسافر از خوراک برای سفر خود برمیدارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد، ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
کنایه از سخت دل و ظالم
فرهنگ فارسی معین
جای ریختن شاخه هایچرده که برگ هایش مورد استفاده ی دام قرار
فرهنگ گویش مازندرانی